loading...
شهید ابراهیم هادی
حمید نظری خلفلو بازدید : 3 شنبه 07 دی 1392 نظرات (0)

ج- بنابر «اصالت وجود» (16) سرچشمه همه آثار و خواص، وجوداست چه معنى اصالت، چیزى جز «منشا آثار» بودن نیست; در واقع ازآنجا كه چیزى جز وجود تحقق خارجى ندارد پس همه آثار و خواص تنها از وجود سرچشمه مى‏گیرند و چون وجود، حقیقت مشكك و داراى مراتب‏مختلف و متفاوت خواهند بود. مثلا حیات، علم، اراده، قدرت، فعل وتاثیر اوصافى هستند كه منشا آنها حقیقت وجود است. و این آثاربراى وجود ذاتى و از آن جدائى ناپذیرند. زیرا اگر این حقایق واوصاف خارج از ذات وجود باشند بنابر اصالت وجود، واقعیتى نخواهندداشت‏براى اینكه جز وجود واقعیت دیگرى در كار نیست. (17) بنابراین، حقیقت اصیل همان وجود است و همه خیرات و كمالات آثارمربوط به وجودند و چون وجود از لحاظ شدت و ضعف داراى مراتب مختلف‏است، از لحاظ این آثار نیز مراتب مختلف خواهد داشت مثلا علم در واجب، و عقول، و نفوس یكسان نخواهد بود، بلكه از لحاظ كمال ونقصان، متفاوت خواهد بود. اما آنچه مسلم است، هیچ درجه‏اى از وجود از این خواص و آثار، خالى نخواهد بود. (18) اما همان اندازه كه‏درجه وجود ضعیف مى‏شود، این آثار و خواص نیز، به ضعف مى‏گرایند. به ‏این معنى كه مثلا هیولى و مادة ‏المواد، چون از نظر وجود، هیچ فعلیتى ‏ندارد، از نظر آثار و لوازم وجود نیز، داراى هیچ‏گونه فعلیتى نیست.در مرحله جماد، چون وجود، ضعیف است، این لوازم و آثار نیز ضعیفند، به گونه‏اى كه حیات و شعور آنها، براى ما محسوس و معلوم‏نیست. اما در حیوان و انسان چون درجه وجود قوى و عالیتر است، آثار و لوازم وجود از قبیل حس و حركت و اراده و فاعلیت، نیز قویتر و آشكارترند. صدر المتالهین كشف این مطلب را، از مختصات فلسفه خود دانسته و ابن سینا و پیروان او را از توجه به این مطلب ناتوان مى‏داند. امادر عین حال، توجه عرفا را به این مسئله مى‏پذیرد. (19) حتى هدفها و معشوقها نیز، بر حسب اختلاف در مراتب وجود و درجات آن، مختلف ومتفاوت‏اند. (20) از دیدگاه عرفا نیز، از آنجا كه سراسر عالم و همه‏ موجودات، مظهرى از مظاهر حق‏اند پس هر پدیده‏اى در حد خودش مظهراوصاف و كمالات حق مى‏باشد.

هستى به صفاتى كه در او بود نهان ‏           دارد سریان در همه اعیان جهان

هر وصف ز عینى كه بود قابل آن‏                  بر قدر قبول عین گشته‏است عیان (21)

بنابراین، هر نوعى از انواع مختلف جهان هستى، بر اساس میزان‏ بهره‏مندیش از كمالات وجودى، از آثار و لوازم آن نیز، بهره‏مند خواهد بود. چنان كه، حس و حركت، ظهورش در مرتبه حیوانات، و ادراك كلیات ‏در مقام انسان تحقق مى‏یابد. به همین دلیل فاعلیت الهى را تنها درشان موجودات مجرد دانسته و اجسام و حتى نفوس، متعلق به اجسام راكه به درجه خاصى از تجرد نرسیده باشند، از فاعلیت الهى، ناتوان ‏مى‏دانند. ابن سینا در آثار خود، عدم امكان علیت جسم را سبت‏ به ‏جسم دیگر، به طور مطلق، مطرح كرده و اثبات نموده است. (22) یعنى فاعلیت الهى، در مرتبه وجودى اجسام، امكان تحقق ندارد. وجسم تنها به عنوان زمینه و معد مى‏تواند مطرح گردد. و نفوس نیز، دردرجات پایین از نظر كمالات وجودى، تنها مى‏توانند فاعل طبیعى واقع‏ شوند. اما در درجات بالاتر، امكان فاعلیت الهى نیز پیدا مى‏كنند.چنانكه عرفا و فلاسفه، به آن تصریح دارند، ابن عربى مى‏گوید: «هر انسانى با قوه وهم در خیال خویش، چیزهایى خلق مى‏كند كه جز درآن خیال، در جاى دیگرى تحقق نداشته باشد. ولى عارف، با همت ‏خویش ‏مى‏تواند حقایقى بیافریند، كه در خارج از محل همت نیز، وجود داشته،با همت آن عارف نگهدارى شود، به طورى كه هرگاه بر عارف غفلتى نسبت ‏به آن پدیده روى دهد، از بین برود»(23)

شیخ اشراق انسانهایى را كه به درجه خاصى از تجرد رسیده باشند،قادر بر ایجاد «جوهر مثالى‏» مى‏داند و این مقام را مقام «كن‏» مى‏نامد. (24) ابن سینا نیز امكان تاثیر بر طبیعت را، لزوم نفوس ‏انبیا مى داند. به این معنى كه نفوس انسان، در مرحله‏اى از كمال، قدرت تصرف در طبیعت را پیدا مى‏كند. یعنى نفوس انسان در مرحله‏اى ازكمال و تجرد، از محدوده بدن خود، فراتر رفته، در اجسام دیگر نیز،منشا اثر واقع شده، داراى قدرت تغییر عناصر و ایجاد حوادث‏مى‏گردد. به طور كلى، اراده او در جهان طبیعت، نفاذ مى‏یابد. (25) همچنین خواص دیگر، از قبیل علم و اراده، نیز بر اساس درجات وجود، مختلف و متفاوت خواهد بود. شیخ اشراق، معارف مربوط به حكمت را،پیش از حصول ملكه خلع بدن، غیر ممكن مى‏داند. (26) چنانكه غزالى‏رسیدن به معرفت عرفانى را، مشروط به تبدل مى‏داند. (27) مولوى بارها در مثنوى بر این نكته تاكید مى‏كند. از قبیل «جان شو و از راه‏جان، جان را شناس‏» یا «از جمادى در جهان جان شوید...» یا «پس‏ قیامت ‏شو، قیامت را ببین، دیدن هر چیز را شرط است این‏» و بهمنیار، به نقل از ارسطو، رسیدن به حكمت و نیل به ماوراى طبیعت‏را، به میلاد جدید مربوط مى‏كند. (28)

حاجى ملا هادى سبزوارى در بحث قدرت حق تعالى، ایجاد را نتیجه و فرع‏ وجود دانسته و مى‏گوید: «همان طورى كه ممكنات داراى درجه ضعیفى از وجود هستند، داراى‏درجه ضعیفى از اراده و ایجاد نیز مى‏باشند...» (29)

ابن سینا قواى ‏ادراكى بشر را، مادامى كه اسیر جهان مادى است، از درك حقایق غیرمادى، ناتوان مى‏داند. (30) و نیز ادراك انسان را، از عقل هیولانى تاعقل مستفاد، طبقه بندى كرده و براى هریك از این طبقات و مراتب،نوع و حد خاصى از ادراك را ممكن مى‏داند. از جمله امكان درك كلیات(تعقل) در انحصار درجه تجرد و غیرمادى بودن قوه ادراك است. (31)

با توجه به مقدمات یاد شده، در وجود انسان، كه به اصطلاح «كون‏جامع‏» است مرز تجرد و مادیت، شكسته مى‏شود. یعنى ماده از مسیرانسان راه به تجرد پیدا مى‏كند با این حساب در وجود انسان، تمام‏ مراتب هستى، از ضعیف‌ترین مرحله جهان ماده، تا بالاترین مرتبه ‏جهان تجرد، قابل تحقق است. و چنین قوس صعودى حتى بر اساس امكان‏ تشكیك در جوهر نیز به آسانى قابل اثبات و توجیه نبود، (32) اماقبول حركت در جوهر و تشكیك در وجود، این تفسیر و توجیه را آسانتر مى‏كند. با توجه به نكات یاد شده اوصاف و خواص و آثار همه مراتب و درجات هستى، در وجود فردى از افراد انسان امكان تحقق دارد و هر فردى از افراد بشر، بر اساس مسئله «كون جامع‏» و حركت جوهرى، همه مراتب (از نازلترین مرتبه وجود تا عالى‏ترین مراتب آن) را درحیطه و قلمرو وجودى خود دارد. بنابراین اگر چه تمام پدیده‏هاى جهان هستى، در مسیر تكامل‏اند، اما این تكامل تنها در وجود انسان مى‏تواند به هدف نهائى خود، كه همان ‏تجرد و فعلیت مطلق است، دست‏یابد.

د- از آنجا كه بر اساس حركت جوهرى، مجموع جهان ماده در حركت است و هر حركتى هم مستلزم نوعى اشتداد و تكامل است و چون اساس حركت‏ بر خروج از قوه به فعلیت است، در نتیجه هدف نهایى حركت، رسیدن به‏ فعلیت تام خواهد بود كه همان «تجرد» است. با این حساب، تمامى‏جهان ماده، در جهت و مسیر تجرد، پیش مى‏رود; و این پیشرفت، تنها درمسیر انسان، به تجرد مى‏انجامد. اما در مسیر پدیده‏هاى دیگر، تنهابا «فساد» آن پدیده و انتقال اجزاى آن به قلمرو وجودى انسان، این امر امكان‏پذیر است. یعنى در واقع، هدف حركت در همه انواع ‏دیگر، رسیدن به انسان است و هدف وجود انسان، رسیدن به تجرد تام و خدا گونگى است. (33) حتى شیخ اشراق به نقل از بودا و حكماى باستانى‏ مشرق زمین، اصولا پیدایش نفس و حیات را، تنها در انسان، امكان‏پذیر دانسته، حیات انواع دیگر را، براساس تناسخ، نشات گرفته از حیات‏انسان مى‏داند. (34) و شاید همین نكته، حرمت‏خاصى را، بر حیات ‏انسانها، بخشیده است. یعنى نابود كردن هیچ یك از انواع جهان ماده،به اندازه قتل انسان، مهم نیست. بنابر این انسان، در عین اینكه موجودى مادى است، امكان عبور از مرز ماده را دارد. چه در وجود انسان، تولد دوباره‏اى انجام مى‏پذیرد،یعنى از بطن ماده، موجود مجردى متولد مى‏شود و با این تولد، حركت‏ مستمر جهان ماده به نتیجه مى‏رسد كه اگر این نتیجه را در نظر نگیریم، حركت اگر از طبیعت‏ برخاسته باشد، حركتى بى‏هدف و عبث ‏خواهدبود. و چون این تولد دوباره، تحقق پذیرد، در واقع انسان، از مرز ماده، عبور مى‏كند. چنین چیزى در همه انسانها، در صورتى كه ترتیب‏ شرایط لازم را داشته باشند، امكان ‏پذیر است. یعنى همه «تن‏»ها، آبستن جان‏اند. مولوى مى‏گوید: «تن همچو مریم است، و هر یكى عیسایى‏داریم. اگر ما را درد پیدا شود، عیساى ما بزاید» (35) و نیز: تن چو مادر، طفل جان راحامله مرگ، درد زادن است و زلزله و گوئى در وجود خود، عملا چنین زایشى را احساس مى‏كند كه مى‏گوید: درد چون آبستنان مى‏گیردم طفل جان اندر چمن مى‏آیدم

بدیهى است كه منظور از مرگ، مرگ اختیارى است و به اصطلاح عرفانى ‏آن، فنا و بقاى بعد از فنا است. و منظور از همه این مرگها وفناها چیزى جز شكستن یك حد از حدود وجود و ترقى به حد بالاتر آن‏نیست. منظور از همه اینها آن است كه انسان، در سیر تكاملى خود، به ‏مرتبه برترى از وجود دست مى‏یابد. و چون به مرتبه جدید و كاملترى ‏از وجود دست ‏یابد، طبعا به خاصیت و آثار جدید متناسب با این مرتبه ‏نیز، نایل مى‏شود. و هر گاه كه مرتبه وجود، یك مرتبه و درجه غیرعادى باشد، خاصیت و آثار آن نیز خارق العاده و معجزه خواهد بود. اینجاست كه، معرفت در حد اعجاز (وحى و الهام) و تاثیر در حد اعجاز (معجزه و كرامت) و اراده و رفتار در حد اعجاز (خلق عظیم و عصمت) به هم مى‏پیوندند. اما این پیوند و ارتباط، پیوندى كلامى واعتبارى نیست، بلكه پیوندى فلسفى و حقیقى است .پیوندى بر اساس‏ هستى و واقعیت، و به اصطلاح پیوندى بر اساس «است‏ها» نه ‏«بایدها» و این است مبناى فلسفى ارتباط و پیوند صفات ائمه باوجود امام و نیز پیوند آن صفات با یكدیگر.

جان نباشد جز خبر در آزمون                هر كه را افزون خبر، جانش فزون

جان ما، از جان حیوان بیشتر               از چه زان رو كه فزون دارد خبر

پس فزون از ما، جان ملك                    كو منزه شد از حس مشترك

از ملك جان خداوندان دل                     باشد افزون، تو تحیر را بهل

ز آن سبب آدم بود مسجودشان           جان او افزون‏تر است از بودشان

ور نه بهتر را سجود دون‏ترى                 امر كردن هیچ نبود در خورى

كى پسندد عدل و لطف كرگار              كه گلى سجده كند در پیش خار

جان چو افزون شد گذشت از انتها        شد مطیعش جان جمله چیزها

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 15
  • بازدید سال : 19
  • بازدید کلی : 101